زندگی یعنی من یعنی تو...

ساخت وبلاگ
امروز تلخ بودم عین زهرمار! نیکی هم بهونه پشت بهونه کفرم در اومده بود اما تا هفتاد درصد غوغای درونم رو کنترل کردم دیروز از امروزم بدتر بودم و امروز دوره ام شروع شد از بعد زایمان دیگه زمان پریودی دردی جسمی ندارم کاملا عادی عادی اما از نظر روحی هزار میشم خیلی بد خیلی خیلی بد!یکی از عروسکای نیکی بسیار براش محبوبه بسیارررر جوری که همه جا همراهشه شبا حتما بغلش می‌کنه و می‌خوابه پارک بره اینور بره اونور بره حتما باید عروسکش باشه اسمش رو "ماه" گذاشتیم چون میبریمش پارک خیلی کثیف شده بود و امروز شستیمش نیکی هم کاملا با میل و رغبت اینکارو انجام داد بعد گذاشتیمش تو آفتاب حیاط خشک بشه وقت ظهر بود که شروع کرد من ماهمو می‌خوام زندگی یعنی من یعنی تو......ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی یعنی من یعنی تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegiyaniino بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 21:35

با خواهرم نشسته بودیم برداشت عکسایی از کوچولویی های نیکی نشونم داد که قبلاً خودم توی واتساپ براش فرستاده بودم آخ قلبم مادرررر...اصلا باورم نمیشد این عکسا مال همین یک سال و نیم پیش هستن نیکی هفت ماهه، نیکی یک ساله، نیکی که تازه سعی میکنه راه بره یک لحظه احساس کردم دو سال نگذشته بیست سال گذشته اشکام سرازیر شد اینا نیکی هستن؟ همین نیکی که الان خوابه و وقتی هم بیداره تمام مدت در حال شیطنت و بازی و حرف زدنه خودم اصلا نمیتونم عکساشو نگاه کنم همه رو ماه به ماه پوشه بندی میکنم و تمام! دل دیدنشونو ندارم حتی بعد از تولد یکسالگیش نتونستم برم عکسای ماهگرداشو انتخاب کنم که چاپ کنیمنیکی که به دنیا اومد موهاش رو انگاری حنا گذاشته بودی بعد اون موها رنگ باز کردن و طلایی شدن! تا شش ماهگی هم رنگ چشماش تغییر می‌کرد بعد شد همرنگ موهاش! هر کی میدیدش می‌گفت نه خودت بوری نه باباش پس نیکی به کی رفته چشماتونم که رنگی نیست :))) الان که عکسا رو نگاه میکردم دیدم چقدر بورتر بوده رفته رفته موها و چشماش قهوه ای تر شدن مثل خودم مثل باباش که همه میگن به کی رفته به خودمون رفته :)))) این تغییرات البته فقط مختص نیکی نیست و همه بچه ها روندی مشابه رو طی می‌کننفقط اگه هیچ وقت دلم نیاد عکساشو ببینم چی زندگی یعنی من یعنی تو......ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی یعنی من یعنی تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegiyaniino بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 21:35

به نام نامی یزدان در اینجا رو تخته میکنم تا نمی‌دونم کی شاید تا همیشه :))))) زندگی یعنی من یعنی تو......
ما را در سایت زندگی یعنی من یعنی تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegiyaniino بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 21:35

داشتم فکر میکردم چرا همه روزهایی که بریدم نیومدم اینجا بنویسیم همه روزهایی که از خشم دندونامو روی هم فشار دادم که جیغ نزنم داد و فریاد نکنم همه روزهایی که احساس کردم تا افسردگی فاصله ی چندانی ندارم شاید هم درست وسطش بودم چرا هیچ کدوم رو ننوشتم هیچ جا فقط توی ذهن و دلم ثبت شد تلنبار شد خشم شد خشم خشم دنیای بعد از بچه یک دنیای کاملا متفاوت هستمن هنوز نمیتونم اونایی رو درک کنم که خطاب به فرزندشون میگن ما چطوری قبل از تو زندگی میکردیممن که خوب یادمه چطور زندگی می‌کردم :)))))در سال اول تولد فرزندم عشق به حاشیه کشیده شد هر چی بود عشق مادری بود با همه ی وجود با پوست و استخوانم هیچ چیز دیگه ای به چشمام نمیومد هیچ چیزززز در سال دوم دلخوری های سال اول فاصله انداخت همه چیز عجیب بود چمون شده بود مگه ما نبودیم که روزی میمردیم برای هم، من هنوز عاشقش بودم شبا تو خواب نگاهش میکردم و دلم برای دوست داشتنش پر میکشید اما دلخور بودم خشم داشتم و این موضوع روی یک صحبت معمولی هم تاثیر گذاشته بود ما با هم دعوا نمی‌کردیم هر بحث کوچکی رو به خاطر نیکی در نطفه خفه میکردم که آرامش فرزندم بهم نخوره اینجوری ما با هم کمتر و کمتر حرف زدیم کم کم فکر درمان رابطه رو کردم من آدم رها کردن نبودم اگر رها میکردم دو سال میشد سه سال، چهار، پنج ...یه عمر. اما همه ی اینا ظاهر قضیه بود در باطن من پر از خشم بودم اون پر از خشم بود زبان همدلی رو پیدا کردم شروع کردم به تمرین دلم خواست عالم و آدم رو ازش آگاه کنم مثل معجونی که شفا میده در روابطم با فرزندم که تا نود درصد کمک کننده بوده در روابطم با عزیزم هم در حال تمرینم چیزی که هست اینه من دنبال تغییرم چرا چنان بود و چرا چنین شد کاری از پیش نمیبره من همیشه میگم خیلی هم به وج زندگی یعنی من یعنی تو......ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی یعنی من یعنی تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegiyaniino بازدید : 33 تاريخ : پنجشنبه 7 ارديبهشت 1402 ساعت: 13:15

الان که اینو می‌نویسم ساعت نُه صبحه و نیکی داره کارتون نگاه می‌کنه و مدام میگه برنامه تموم شد مامان بریم پارک ؟ :))) میگم مامان جان شما ده دقیقه است پای برنامه نشستی کارامو انجام بدم میریمصبح میگه من پارک رفتن رو خیلی دوست دارم :))) با شروع بهار ما هر روز تو پارکیم بعضی روزا دو بار...نوشته ی بالا مال صبحه الان شبه از اول بهار اومدیم خونه ی پدر و مادرم و هنوز هم اینجاییم و همین روزا باید برگردیم موندن اینجا از یک سری لحاظ خوبه ولی از خیلی لحاظ هم نه :))) مثل وقتی که روش تربیتی من با مامان و بابام فرق داره من خیلی اجازه میدم نیکی کاراشو خودش انجام بده، بی حد و اندازه تلویزیون نبینه، هله هوله نخوره، غذا نخورد گیر نمیدم، حتما باید سر ساعت مشخص بخوابه و...ولی مامان بابام خیلی اهل لوس کردن فرزند و نوه هستن و به جمله ی "حالا مگه چی میشه" معتقد :)))) از طرفی اومدن به اینجا و کم شدن کلی مسئولیت فرصت مطالعاتی خوبی رو برام فراهم کرده تا بخونم و بخونم و بخونمممنیکی دو سال و چهار ماه داره عشق شیطون بلای منه همین الانم بیست دقیقه گریه کرد تا خوابش برد چون ظهر نخوابیده بود حسابی خسته شده بود هنوز کوچولوتر از اونه که خواب ظهرش حذف بشه اما خوب بعضی روزا نمی‌خوابه اینه که شب حسابی خسته میشه و چند تا قشقرق پشت سر میذاریم تا بخوابهمامانم میگه چرا انقدر گریه کرد گفتم چون خسته بود :))))زندگی در جریانه خیلی سریع همه چیز جلو می‌ره دل ندارم پستای قبلیم رو بخونم دلم میگیره عجیب دلم هوای گذشته رو میکنه زندگی یعنی من یعنی تو......ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی یعنی من یعنی تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegiyaniino بازدید : 40 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1402 ساعت: 3:11

ساعت شش و نیم صبحه! نمی‌دونم دقیقا از کی بیدار شدم خودم بیدار نشدم نیکی بود که آروم صدام زد "مامان سمانه" برش گردوندم به تختش و خودم کنار تختش دراز کشیدم و بعد از چند دقیقه صداشو شنیدم که گفت " مامان سمانه آب می‌خوام " تو دلم در حالیکه به زمین و زمان بد و بیراه میگفتم لیوان آب به دست برگشتم به اتاقش و گفتم بیا نیکی جان:)))) آب که خورد دراز کشید و منم موندم پیشش که باز بلند شد "مامان من نمی‌خوابم" زندگی یعنی من یعنی تو......ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی یعنی من یعنی تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegiyaniino بازدید : 61 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 17:46

همین امروز بعد از ظهر سرش رو روی پام گذاشته بود و یه سیب سرخ گاز میزد و منم خرمن طلایی و خوشبوی موهاشو که تازه از حموم اومده بود و سشوار کرده بودم ناز میکردم و قربون صدقه اش میرفتم شروع کرد به خوندن یه شعر و آخرش رو عوض کرد و یه پایان طنز بهش داد گفتم چی نیکی؟ دوباره بخون؟ خوند و لحنش به قدری بامزه و شیرین بود زدم زیر خنده خودشم زد زیر خنده و دوباره و دوباره تکرار کرد و خندیدیم اون موقع اون دیگه یه بچه ی دو ساله نبود اون دوست هم سن و سالم بود که سرشو گذاشته بود روی پام و داشت منو میخندوند‌...شیرین بود شیرین انگاری که تصویری از سال های بعد جلوی چشمام به نمایش در اومد همون تصویری که احتمالا وقتی دختری جوان بشه تجربه خواهیم کرد یعنی آرزو میکنم تجربه کنیم ❤️ زندگی یعنی من یعنی تو......ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی یعنی من یعنی تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegiyaniino بازدید : 68 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 17:46

نگاهش که میکنم فقط تصویر یک فرشته رو در مقابل خودم میبینم بغض میکنم که نیکی جان امیدوارم بتونم خوب بزرگت کنم کوچولوی پاک و معصومم! موهای خرماییش صورت گرد و سفیدش و چشمای قشنگش تصویر واقعی یک فرشته اس...نیکی اسمیه که به معنای واقعی برزنده اشه...شاهین با عشق زیادی نوزادمون رو رسیدگی میکنه وقتی خونه باشه بار خستگی من خیلی کم میشه نیکی رو که شیر میدم٬ میدم شاهین آروغشو بگیره و اونوقت میتونم یکم دراز بکشم‌...تو این چند هفته یه خواب راحت برام آرزو شده نیکی دلدرداش شروع شده و طفلکم بخاطر نفخ کلافه میشه دکتر خوردن خیلی چیزا رو تا چهار ماه برام ممنوع كرده! تقریبا هیچ چیز نمیشه خورد از حبوبات٬ سبزیجات٬ لبنیات٬ آجیل ها٬ فست فودها٬ نوشیدنی های کافیین دار٬ یه سری از میوه ها و...تنها چیزی که میمونه گوشت گوسفندی و مرغ هست! ترجیحا بدون پیاز :/// شرایط سختیه خلاصه...فک کنم نوشته بالا رو تو هفته های زیادی به مرور نوشتم و پست نکردم و رسیدیم به امروز که عزیز دلم دو ماه و ۱۰ روزشه ...حتی واکسن دو ماهگیشم زده و چقدر من قبلش بخاطرش گریه کردم حتی روزی که داشتیم میبردیمش توی درمانگاه من گوله گوله اشک میریختم و دلم میخواست بچه رو بغل کنم و فرار کنم:)))) اما همه روزای سخت نوزادی گذشته همش میگفتن بچه تا ۴۰ روز سخته رسیدگی بهش و من باور نمیکردم! نیکی بزرگتر که میشه زندگیمون نظم بیشتری پیدا میکنه حالا تو چشمامون نگاه میکنه و میخنده و من از ذوق غش میکنم و فریاد سر میدم خدایا شکرت که من مامان شدم...شبا دو بار بیدار میشه و شیر میخوره و خدا رو شکر مشکلی با خواب شب نداریم البته خیلی تلاش کردم تا خواب شبش نظم خوبی داشته باشه از ساعت ۸ شب اتاق رو تاریک میکنم تا ۹_۹ و نیم دیگه خوابش میبره همینطور زمان که میگذره د زندگی یعنی من یعنی تو......ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی یعنی من یعنی تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegiyaniino بازدید : 49 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 7:11

29 آذر تولد یک سالگی دونه ی انارم رو جشن گرفتیم نیکی به سرعت بزرگ میشه توی خوابیدن کاملا مستقله، غذا خوردن رو دوست داره بیرون رفتن رو هم، اونقدری که وقتی بهش میگم برو جوراباتو بیار سریع میره ورمیداره میاره تا پاش کنم :)))) و رقصیدن و رقصیدن ...دخترکه شیطونم که کلی هم با شیطنتاش سر به سرمون میذاره و خودش ریز ریز می‌خنده و من در حالیکه براش ضعف میکنم میگم تو این چیزا رو از کجا بلدی فسقلییی خیلی دیر دندوناش در اومدن اما همزمان دو تا دوندونای پایین و یه دونه دندون بالاش در اومد ‌و قیافه اشو خیلی خیلی بامزه کرد شما تصور کن یکی بخنده و یه دونه دندون بالا داشته باشه :)))) دوازده روز بعد از تولدش یه روز ایستاد و شروع به راه رفتن بدون کمک گرفتن از در و دیوار کرد و حالا هر روز مسافت بیشتری رو بدون افتادن راه میره و دیگه می‌تونه ایستاده یه قر ریز هم بده :))) و من عاششششق تاتی تاتی راه رفتنش هستم عاشقشم اونقدری که هیچ چیز همپای این دوست داشتن نیست از بغل کردن، بوسیدن و تکرار جمله ی دوستت دارم تو گوشش سیر نمیشم عین طوطی همه چیز رو سریع یاد میگیره و تقلید می‌کنه از صداها بگیر تا تلاش برای گفتن کلمات و کپی از رفتارمون اونقدری که من همیشه میگم باید خیلی مواظب رفتارمون باشیم و چقدر سخته مواظب رفتارت بودن چقدر سخته مسئولیت تربیت یک انسان رو به عهده گرفتن چقدر سخته خودت رو خراب کردن و دوباره ساختن چرا که بچه ات دقیقا همون چیزی میشه که تو هستی!نیکی ساعت شش و نیم خوابیده (هر شب همین ساعت) و فردا ساعت پنج/ پنج و نیم صبح (معمولا هر روز همین ساعت) در اتاقش رو که دقیقا کنار اتاق خودمونه باز میکنه و میاد بیرون و بعد میاد توی اتاقمون و خودش رو از تختمون می‌کشه بالا و لبخندزنان منو صدا می‌کنه زندگی یعنی من یعنی تو......ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی یعنی من یعنی تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegiyaniino بازدید : 56 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 7:11

هفت جلسه آمادگی زایمان هم تموم شد اطلاعات خوبی راجع به تغذیه( که این مورد رو خودم خیلی اطلاعات داشتم)٬ زایمان طبیعی٬ سزارین ٬ توانبخشی بعد از زایمان٬ شیردهی و...به دست آوردم حالا دارم پرس و جو میکنم ی زندگی یعنی من یعنی تو......ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی یعنی من یعنی تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegiyaniino بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 28 مرداد 1400 ساعت: 4:47